قدم نو رسیده
پارسال برای سالگرد ازدواجمون کادو برای خودمون یک سگ گرفتیم... الانم پیشم خوابیده و هر چند وقت یک بار پوزه اش رو میزنه زیر دستم که یعنی چه گهی میخوری نازم کن ببینم بیشعور...از این سگهای پررو و فرصت طلبه...از وقتی که گرفتیمش کلی پی دی اف آموزش تربیت سگ خوندم ولی الان تنها چیزی که میدونم اینه که خیلی بی تربیته و کاری هم از دستمون برنمیاد چون خیلی ناز و پدرسگه...سه روز نگذشته بود که اورده بودیمش یه دفعه ازش متنفر شدم...چون که خونه و زندگیمون رو بهم ریخته بود...فرشهامون رو جمع کرده بودیم روی مبلها ملافه های سبز و نارنجی و آبی انداخته بودیم و همه جا روزنامه پهن بود ولی هر روز باید جیش و ان خانوم رو از رو سرامیکها پاک میکردیم...تمام گلدون های نازنینمون رو چیده بودیم روی اپن آشپزخونه که برگهاشون رو بیشتر از این ریز ریز نکنه....همه زندگیمون شده بود موی سفید و خونمون بوی سرکه میداد چون هر دفعه جای جیشش رو باید سرکه میزدیم که نفهمه کجا خرابکاری کرده بوده و اونجا رو بکنه توالت....قرار شد پسش بدیم و زنگ زدیم به دوست امیر که برامون اورده بودش و اونم شمال بود و گفت برگردم میام دنبالش....یه کمی خیالم راحت شد ولی انگار اونم فهمیده بود که ازش متنفر شدم و رفته بود زیر میز عسلی اتاق امیر و از اون زیر با چشمهای سیاه گردش با ناراحتی نگامون میکرد و هر چی پیش پیش میکردیم نمیومد بیرون...یعنی قشنگ میدونه چجوری آدم رو خر کنه ها...هیچی دیگه سرتون رو درد نیارم از اون روز انقدر منت کشیش رو کردیم و به دلش راه اومدیم و گذاشتیم برینه به سرمون تا جمعه کذایی که پسره بدقول بهمون گفته بود از شمال میاد و میبرتش پسش بده....کار به اونجا رسید که پنجشنبه شب بردیمش تو تختمون وسطمون خوابوندیمش که پس فردا یه وقت یادش افتادیم بدونیم که چه حالی داره که یه شب زمستون یه سگ سفید پشمالو که دماغش و دور چشماش صورتیه تو بغلت بخوابه و آروم نفس بکشه و وقتی خواب بد دید و تو خواب ناله کرد آروم نازش کنی و بیدارش کنی و باز محکمتر بغلش کنی و لحاف رو بکشی روش....اون جمعه هیچ وقت نیومد...یعنی اومد ولی چند روز از دل باختن ما گذشته بود و دیگه اگه کسی میخواست ازمون بگیرتش چشماشو از کاسه در میوردیم...
الان دیگه شرایط به بدیه قبل نیست....دیگه بیخیال فرشهامون شدیم و پهنشون کردیم زیر خانوم که میخواد پیشمون باشه زیرش نرم باشه...200 تومن دادیم برای مبلهای قهوه ایمون پیراهن مبل سفید دوختیم که موهاش روی اعصابمون نره و خونمون هم مثل خونه خانم هاویشام نباشه....14 تومن دادیم چند سی سی دوای آموزش ادرار سگ خریدیم که فکر کنم جیش یه سگ نابالغ توش ریخته بودن و بالاخره بهش یاد دادیم که بره تو حموم روی روزنامه بشاشه...و بالاخره راضی شدیم که لازم نیست روزی هزار بار دستهامون رو بشوریم و شب با آه و ناله یک کیلو کرم بریزیم روی دستهای ترک خورده مون....البته هنوز گلدونامون روی بلندی های خونه است و تا یه نفر میخواد بیاد خونمون برمیگردونیمشون سرجاشون و باز تا میخوایم تنهاش بزاریم باید همه رو جمع کنیم....چون از این سگ های دوروئه...یعنی جلوی ما یه سگ ملوسه و اصلا طرف گلدون و سطل آشغال نمیره ولی به محض اینکه پامون رو از خونه بزاریم بیرون یه چیزی پیدا میکنه که ریز ریز کنه...داره تربیتمون میکنه که تنهاش نزاریم!!! اکثرا البته چیزی پیدا نمیکنه و اگه پیدا کنه وقتی میرسیم خونه به جای اینکه بیاد استقبال میره بین درخونه و دیوار قایم میشه و اون موقع است که میزنیم توی سرمون و بدو بدو دنبال محل خرابکاری میگردیم که همیشه هم به راحتی پیدا نمیشه....یه بار امیر لپ تاپش رو گذاشته بود وسط خونه و وبکمش رو گذاشته بود روی رکورد که ببینیم ما میریم چی کار میکنه.....عزیزم یک ساعت نشسته بود زل زده بود به در و قشنگ معلوم بود که از ته دل امیدواره که برگردیم و رفتنمون یه دروغ باشه ولی بعدش از دید دوربین خارج شد و هنوز هم نفهمیدیم که روزها که تنهاست چی کار میکنه....البته سگ قدرشناسی هم هست....به جای غذا و جای خوابی که بهش دادیم پشه هامونو برامون میخوره و خیلی هم ماهرانه این کارو میکنه....داره روبه روشو نگاه میکنه یه دفعه سریع سرش رو میبره جلو و دهنش رو باز و بسته میکنه و باز رو به روشو نگاه میکنه و دیگه پشه ای وجود نداره....خوبیش اینه که کلا میوته و تا حالا چهار پنج بار بیشتر واق واق نکرده که البته دو بارش زمانی بوده که بالای مبل دراز کشیده بوده و دهنش 5 سانتی گوش من بوده....ولی واقعا بعضی وقتها دلم میخواد حرف بزنه....هی بهش میگم یه چیزی بگو جان من یه حرفی بزن ولی اصلا و ابدا....البته از چشماش کاملا معلومه که تو دلش چی میگذره...حتی یه بار قشنگ فهمیدم که داره میگه این چه بوییه داره میاد....در این حد....عصرها میره بالای کاناپه سه نفره مون و از پنجره بیرون رو نگاه میکنه...پشت گردنش هم صافه و واقعا دل آدم مچاله میشه از سایز و مدل نشستنش....عزیز دلم علاوه بر شکار پشه، یه عالمه شادی اورده تو خونمون....از هزار تا بچه بهتره....هم لازم نبود بزامش هم خودش بلده راه بره هم غذا بخوره هم زر زر نمیکنه همش دم گوشمون....هم اینکه هر وقت حوصله نداشتیم میتونیم محلش نزاریم و پس فردا نمیره تو جامعه و روانی بازی دربیاره و با اینکه دلم نمیاد ولی میدونم که هر وقت خواستیم میتونیم پسش بدیم...الانم خوابش برد ....لازمم نبود براش لالایی بخونم...اون روزهایی که میخواستیم پسش بدیم فکر میکردم که زندگی ما چیزی کم نداشت که بخوایم بهش اضافه کنیم و الان این اومده تعادلمون رو بهم زده و وقتمون رو گرفته ولی الان میدونم که همه زندگی ها یه سگ کم داره....حتی اگه یه سگ بی تربیت و دو رو و بی شخصیت مثل سگ ما باشه