رنگها برای که به صدا در می آیند؟
تا حالا دیده بودین روز اول ماه رمضون اینجوری بشه؟ یعنی چی آخه؟ فکر نمیکنن مردم زندگیشون برنامه داره؟ امروز ناهار نبرده بودم پدرم در اومد....ناهارم داشتما، مثلا گذاشته بودم ساعت دو و نیم که میام خونه بخورم....چه میدونستم یهو سر ظهری معلوم میشه که تا چهار باید بمونیم...بعدش هم سر گشنه گذاشته بودم روی میز و خوابم برده بود در حالیکه هدفون تو گوشم بود و داشتم یه کتاب داستان گوش میدادم مثلا که یهو تو داستانه یه سگه واق واق کرد....یه جوری از خواب پریدم انگار سیخ داغ کردن تو گوشم....تا چند ثانیه نمیدونستم کجام....قلبم داشت تو کله ام میزد....داشتم دنبال سگه میگشتم....کلا خیلی روز خوبی بود....فردا هم از یک ماه پیش دندون پزشکم ساعت چهار و نیم بهم وقت داده....چه میدونستم ماه رمضونه!! هیچی دیگه فردا هم مجبورم تا چهار بمونم اداره....ولی از الان ساندویچ درست کردم که مثل امروز نشه....گفتم بهتون رفتم ارتودنسی کردم؟؟ سر پیری و معرکه گیری! البته فقط شیش تا دندون بالایی رو گذاشتم گفته شیش ماهه هم برمیداره...اولاش فکر میکردم که اگه نخندم و لبهام رو باد کنم حرف بزنم میشه که کسی نفهمه ولی همیشه وسط قهقهه زدنام یادم افتاد برای همین بیخیال شدم دیگه....حالا دیگه هر دفعه که میرم کشهای رنگی رنگی هم انتخاب میکنم برام بزنه....قرمز و بنفش و سبز و آبی....خیلی هم احساس دوازده سالگی میکنم و راضیم... گفتم رنگی رنگی یاد خونمون افتادم....هفته پیش رفتیم پیکو کالر تو شریعتی یه عالمه رنگ خریدیم و دو تا غلطک یه دونه کوچولو برای من یه دونه گنده برای امیر که آخر هفته خونمون رو رنگ کنیم...آخه این صاحبخونه قبلیه مشکل روانی داشته بیچاره...دیوارامون خال خال پشمی بود....مولتی کالر بهش میگن چی میگن نمیدونم....از اولشم قرار بود رنگ کنیم خونه رو بعد بیایم توش که انقدر بدبخت و بی پول شده بودیم که اصلا نرفتیم دنبالش ببینیم چقدر میشه....از طرفی هم یه خاطراتی من از قلمو دست گرفتن امیر داشتم که میخواستم حتما نقاش بیاریم....خونه قبلیمون نقاشه واسه صد تومن دویست تومن که بیشتر بگیره دعوا کرده بود و کار رو تموم نکرده رفته بود....این که میگم تموم نکرده منظورم اینه که فقط یه لنگه در کمد رو جا گذاشته بود....بعد امیر هم اون اوائل که من هنوز زیر یک سقف باهاش زندگی نکرده بودم و فکر میکرد میتونه یک عمر سر من گول بماله ، قیافه متخصصا رو به خودش گرفت و گفت کاری نداره خودم ردیفش میکنم...یعنی دلم میخواست الان میشد یه عکس ازش بهتون نشون بدم...کلا مثل شمع آب شده رنگ شده بود....انگار هی یه قطره غلیظ از اون بالا ول کرده بود پایین تا زمانی که همه سطح کمد رنگی بشه...بعضی جاها کلفت بعضی جاها نازک...منم باهاش قهر بودم اون روز...هی میاومدم تو اتاق زیر چشمی نگاه میکردم حرص میخوردم حرف هم نمیتونستم بزنم که...بعدش از روزی که باهاش آشتی کردم هر دفعه چشمم افتاد به در این کمد جلوی غریبه و آشنا یه چیزی بارش کرده بودم و یه جوری شده بود که دیگه این اواخر قلمو میدید، احساس لوزر بودن بهش دست میداد بدون اینکه دقیقا بدونه چرا... چند وقت پیش رفتیم خونه دوستش که داشت خونش رو بنایی میکرد با پدیدهای به اسم غلطک و پیکو کالر آشنا شدیم و اونجا هم یه دستی زدیم به کار دیدیم ااا چه آسونه....نه بو داره نه چکه میکنه نیم ساعته هم خشک میشه.... یه دیوارمونو قرمز آجری کردیم یکیشو سبز سدری بقیهاشم رنگ کاغذ کاهی یعنی زرد کهنه....یه اتاق رو نارنجی پرتغالی کردیم یکیشم نخودی....کلا خونه لبخند آمیزی شد...از در که میایم تو نیشمون باز میشه.... کل خونه 80 متریمونم شد 150 تومن دو روزم بیشتر طول نکشید....البته یادم رفت بگم که ما دوتایی شروع کردیم به رنگ کردن ولی چند ساعت بعدش شده بودیم شیش نفر با سه تا غلطک گنده و دو تا کوچولو....هی این دوستامون زنگ زدن و بدو بدو اومدن کمک....تازه سه چهار نفر رو جواب کردیم....غلطک و شام و ناهار هم اوردن برامون....هی خندیدیم و آواز خوندیم و خونه رنگ کردیم....بعدشم بیچاره ها خونه رو چیدن و گردگیری و جارو کردن و حموم هم رفتن و اونجا رو هم شستن بعد همگی نشستیم تو خونه رنگی رنگی مون یه چایی مشتی خوردیم...کلا خوش گذشت خیلی....آدم با دوستاش تو معدن زغال سنگ حفاری کنه هم خوش میگذره البته....